نیکا دخملی نازنیکا دخملی ناز، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

حبه قند خوشمزه

بدون عنوان

دوستای مهربونم مامان دیبا یکم این روزا حالش خوب نیست حساسیت پوستی دوباره برگشته مثل دفعه قبل شدید در اولین فرصت بازم میاد پیشتون ممنون محبت تمام دوستای مهربون مامان نی نی نیکای مهربون هستیم بازم ببخشید  ...
6 بهمن 1392

اولین سفر نی نی به ایران

حبه من! امروز میخوام از اولین تجربه سفرت به ایران بگم من و بابا بخاطر ضعیف شدن مامان تصمیم گرفتیم که برای 1 مدت مامان بره ایران تا یکم انرژی پیدا کنه,آخه پشت سرهم مریض شده بودم و اصلا نمیتونستم مراقب تونی نی حبه باشم, 28 فوریه 2013 من با تو نی نی جونم عازم ایران شدم ,توی فرودگاه KLA بابا میخواست جای راحتی توی هواپیما داشته باشم به رزرو جا گفت خانومم بارداره این شد دردسر مسؤل خطوط پرواز ماهان آقای جعفری اومد گفت باید از دکتر نامه پرواز بگیری رفتیم نامه بگیریم گفتن باید 200رینگت پرداخت کنید و دوباره سونو بشی,من و بابا قبول نکردیم,داشتن گیت پرواز می بستن&nb...
25 دی 1392

نی نی نیکا مهمون قصه زندگی من و بابا

جوجوی من! میخوام از روزایی واست بگم که تو دعوت شدی به دنیای بابا و من ... روز 19دسامبر 2012 مامان دچار یه حساسیت پوستی خیلی شدید و سرماخوردگی شد,بخاطر تست یه تکه کوچولو مرغ !آخه مامان به موادغذایی حاوی مرغ و تخم مرغ شدیدا حساسیت داره اول رفتیم کلینیک یه دکتر هندی اونجا بود که باچند تا سوال احتمال بارداری منو داد برام دارو تجویز کرد,اما گفت که اول با بی بی چک از باردار نبودن مطمين بشید بعد داروها رو مصرف کنید,من به بابایی گفتم احتمالا دکتر اشتباه میکنه بابا بی بی چک خرید و اول فقط یه خط صورتی روی بی بی چک اومد اما بعد از چند لحظه کوتاه خط صورتی دوم هم نمایان شد,خیلی بهت زده بودم بعد که به بابایی نشون دادیم اونم شوکه شد,فکر میکردی...
25 دی 1392

دو ماه تا اومدن نی نی

ملوسی من! یه روزایی هست که درد داری درد های خیلی زیاد,منم این 2ماه آخر درد های زیادی داشتم,درد کمر, سردرد و دردهای دیگه اما شوق دیدن تو تمام این درد ها رو آسون می کرد,من و بابایی تنهای تنها توی مالزی بودیم و این خیلی برای ما سخت بود,یه روزایی واقعا حالم اینقدر بد بود که بابایی بااینکه درس و یه عالمه کار داشت مجبور می شدخودش کارای خونه رو انجام بده,واقعا اگه حمایت ها و خوبی های بابایی نبود من نمیتونستم از پس این همه درد و اون شرایط سخت بر بیام,چک آپ های من همه سالم بودن تو رو نشون میداد(یه نکته با مزه و لذت بخش  توی تموم اسکن های این ماه های آخر تو همش داشتی انگشتاتو میک میزدی و دکتر اریزا می گفت نی نی گرسنه است الان میری یه ناهار خ...
25 دی 1392

سلام دخمل ناز نازی من

ســـــــــــــــــــــــــــــــلام سلــــــــــــــــــــــام نفسی مامان! این اولین نوشته که مامان دیبا واسه دردونه اش میذاره من وبابایی جون دوست داشتیم یه هدیه خوب بهت بدیم این وبلاگ درست کردیم تا خاطرات بارداری و بدنیا اومدنت ولحظه های کنار هم بودنمون اینجا بذاریم تا وقتی بزرگ شدی و خوندی ازش لذت ببری زود زود بیا که ما بیصبرانه منتظر بوسیدن و بوییدنت هستیم دخملی ما نیکا جونم                                                                      &nbs...
16 دی 1392

تپش قلب تو زیباترین صدای زندگی

دخملی من! فکر میکنم همیشه اولین های زندگی یه نی نی واسه مامان و بابا همیشه زیباترین است مثل شنیدن صدای قلب نی نی,اولین تکون های نی نی و هزار تا اولین دیگه... اولین بار 11مارس2013صدای قلبت شنیدم اشکم از شوق سرازیر شد هنوز نیمیدونستم دخملی یا پسمل!اون لحظه بهترین لحظه بارداری من بود یه روز حتما فیلم این روز رویایی برات میذارم تا صدای قلبت بشنوی هیجان شنیدن این صدا غیر قابل وصفه عاشقت شدم شدید!!!                                                                   &nbs...
16 دی 1392

اومدن مهمونای مهربون ما

نی نی جونم! 27 آگوست 2013 روز تولد بابا احمد,بابایی و مامانی از ایران اومدن پیش ما,شب قبلش من و بابا خونه رو تا 2صبح تمیز می کردیم می خواستیم خونه واسه اومدن بابایی و مامانی تمیز تمیز باشه با اومدن بابایی و مامانی خونه ما روشن روشن شد خیلی روز خوبی بود یادش بخیر!ناهار قورمه سبزی درست کردم برات یه عالمه لباس های خوشتل و  اسباب بازی و خوراکی های خوشمزه آورده بودن بابا احمد شام و بستنی ما رو مهمون کرد و یه پیراهن از بابایی هدیه گرفت!با همدیگه رفتیم که واست کمد و یه سری وسایل بخریم یه کالسکه صورتی واست خریدیم اماصندلی ماشین و روروک اینا رو بعدا خودمون میخریم کمد هم به سلیقه  من و مامانی نبود!شرایط زندگی اینجا براشون عجیب بود ...
16 دی 1392

انتخاب اسم نی نی

نی نی  نازم! من و بابایی وقتی فهمیدیم داریم صاحب یه نی نی میشیم توی فیس بوک توی یکی از استاتوس های خاله منصوره نوشتیم برایان سلام میرسونه!اونجا بود که همه دوستانمون فهمیدن من باردارم کلی پیام تبریک برامون فرستادن!برایان!آخه بابا میگفت اگه یه زمان نی نی دار بشه باید یه اسم اینترنشنال کم هجا که راحت تلفظ بشه برای نی نی انتخاب کرد,اینم استدلالی بود واسه خودش!!!خلاصه همش میگفت اگه پسر بشه نی نی فقط برایان!اون زمان دوست من مهدیسا داشت مامان میشد,بهم می گفت من اگه نی نی پسر بشه اسمش میذارم "رایان"(البته نی نی  دخمل شد اسمش گذاشت "کارین"),خیلی از این اسم خوشم اومد تا به بابا گفتم رایان بهتره, اونم سریع یه سرچی توی نت کرد و با فهمیدن ...
16 دی 1392