نی نی نیکا مهمون قصه زندگی من و بابا

جوجوی من!

میخوام از روزایی واست بگم که تو دعوت شدی به دنیای بابا و من ...

روز 19دسامبر 2012 مامان دچار یه حساسیت پوستی خیلی شدید و سرماخوردگی شد,بخاطر تست یه تکه کوچولو مرغ !آخه مامان به موادغذایی حاوی مرغ و تخم مرغ شدیدا حساسیت داره اول رفتیم کلینیک یه دکتر هندی اونجا بود که باچند تا سوال احتمال بارداری منو داد برام دارو تجویز کرد,اما گفت که اول با بی بی چک از باردار نبودن مطمينبشید بعد داروها رو مصرف کنید,من به بابایی گفتم احتمالا دکتر اشتباه میکنه بابا بی بی چک خرید و اول فقط یه خط صورتی روی بی بی چک اومد اما بعد از چند لحظه کوتاه خط صورتی دوم هم نمایان شد,خیلی بهت زده بودم بعد که به بابایی نشون دادیم اونم شوکه شد,فکر میکردیم اشتباه شده باشه همون شب به کلینیک موتیارا توی وانگساماجو رفتیم,دکتر یه تست بی بی چک دیگه و یه اسکن ساده انجام داد و با قاطعیت خبر بارداری منو داد                                                               

بابا بیشتر از من شوکه شده بود نمیتونست قبول کنه داره بابا میشه,23 دسامبر ما به یه کلینیک توی امپنگ رفتیم اونجا به مامان یه رژیم سخت و طاقت فرسا دادن که شامل نخوردن چایی قهوه فست فود که من عاشق خوردنش بود!یه سری از میوه ها و سبزیجات و ماهی های مالزی و... داد که باید رعایتش میکردم,خیلی سخت بود منم که شکمو!!!!خلاصه اینکه حساسیت پوستی و سرماخوردگی تا دو هفته با مامان بود و تقریبا تمام بدنم از اثراتش زخم شده بود,اما خدا روشکر خوب شد بابا هم سرماخورد من از خودم و نی نی و بابایی با هم دیگه مواظبت کردم!!!